به گزارش«رهوا».مریم شریفی؛ نامش در تاریخ ایران، با ایستادگی در مقابل ظلم و روز، ثبت شده. از وقتی لباس نمایندگی مردم در مجلس شورای ملی را بر تن کرد، هیچوقت آبش با استبداد و استعمار در یک جوی نرفت. اسم شهید آیتالله «سید حسن مدرس»، با نطقهای آتشینش در مجلس در مخالفت با رضاخان و اربابان خارجی او، در ذهنها تداعی میشود اما کمتر کسی با روحیه سادهزیستی آن نماینده مردمی، پرهیزش از امتیازخواهی برای خانواده و اطرافیان و دغدغهمندیاش برای آبادی ایران، آشناست. این روزها که رقابت برای انتخابات مجلس شورای اسلامی حسابی به اوج خود رسیده، خالی از لطف نیست نامزدهایی که عزمشان را برای رسیدن به صندلیهای سبز خانه ملت جزم کردهاند، روایتهایی که از زندگی اجتماعی و سیاسی آن نماینده طراز جامعه اسلامی به جا مانده است را مرور کنند.
هزینه پرورش مرا ملت ایران داده، آنها را رها نمیکنماین روزها اسمش را گذاشتهاند مهاجرت نخبگان. هر روز آمارهای ضد و نقیضی از میزان خروج استعدادهای علمی از کشور برای تحصیل و کار در کشورهای غربی منتشر میشود. از هرکدام از آنهایی که بار سفر بستهاند هم بپرسی، به دلایل موجه یا غیرموجه، حق را به جانب خود میداند. برخلاف تصور اما، دعوت کشورهای دیگر از چهرههای برجسته علمی ایران، موضوعی جدید و منحصر به امروز نیست. کتاب تاریخ ایران را که ورق بزنید، آن قدیمها هم، نخبگان ایران از این کشور و آن کشور، حسابی خواهان داشتند. یکیشان، «سید حسن قمشهای اِسفِهای» مشهور به «مدرس». اما او که آن روزها زیر سایه علمای نجف، قد کشیده و آوازه ایمان و دانشش، به همه کشورهای مسلمان رسیده بود، آنقدر دلش برای ایران میتپید و خودش را مدیون ایرانیها میدانست که برای رد کردن پیشنهاد مهاجرت به کشوری دیگر، لحظهای تردید به خود نداد. روایت آن اتفاق از قول خود آیتالله شهید مدرس، خواندنیتر است: «در نجف پیشنهاد و اصرار میشد برای مرجعیت شیعیان به کشور هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم. گفتم: ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه آورده است. حالا که نیاز دارد، آنان را رها نمیکنم.
معتقدم خدمتگزار، باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد. هیچکدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند. در تاریخ نمونههای زیادی هم داریم؛ در مصر، ایران و هند و بسیار جاهای دیگر.همه ممالک اسلامی، خانه من است ولی در میان این کشورها، من ایران را بیشتر علاقهمندم و در ایران هم سرابه و اِسفِه را(سرابه، محلی از روستای کچو مثقال اردستان، زادگاه مدرس و اسفه، روستای محل زندگی ایشان). آنجا با فضایش، اخت گرفتهام. میدانم کجایش خراب است، کجایش آباد است. چه دارد و چه ندارد. آبش از کجاست، نانش از کجاست، باغش، زمینش، محصولش چیست و از کیست. برای خراب کردن و آباد کردن، اطلاعاتم زیادتر و حاصل کار، رضایت بخشتر است.»
با ولخرجی خانواده من، برخورد کنید اما دست رد به سینه فقرا نزنیدعالم برجسته این داستان بعد از پایان تحصیلات عالی حوزوی در نجف، به ایران برگشت و به روستای خود رفت و شد منشأ آبادانی روستا و خدمت به مردمش. نکاتی که آیتالله مدرس درباره آن مقطع از زندگیاش و فعالیتهای عامالمنفعهای که انجام داد، نوشته، قابل تامل است. مراعات حال و حقوق مردم که سهل است، او حتی برای مراعات حقوق حیوانات هم، شرط و شروط تعیین کرده بود: «…روزی که ساختن آسیاب، حمام و کاروانسرای «اسفه» را شروع کردم، قرار گذاشتم از ۵ رأس الاغ، ۲ قاطر و یک اسب گاری روزی بیش از ۷ ساعت کار نکشند؛ ۴ ساعت صبح و ۳ ساعت بعداز ظهر. بهعلاوه، بار آنها بیش از ۱۵ مَن نباشد، هر شب به هر کدام ۱۰ سیر جو همراه با علف تازه بدهند، کسی به آنها چوب نزند و درون پالانشان را که با پشت آنها تماس دارد، نمد بدوزند که نرم و گرم باشد و پوست آنها را نیازارد.» آن روزها اما همه فهمیده بودند مقصود اصلی آقا از ساخت آسیاب، دستگیری از اهالی فقیر آن حوالی است: «قرار گذاشتم از کلیه کسانی که هر سال ۵ بار گندم آرد میکنند، مطلقاً کارمزد نگیرند. درآمد آسیاب را پس از مخارج لازمه آسیاب و مزد آسیابان، به مستحقان بدهند. آسیابان به اندازه احتیاجش آرد بردارد و هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد…»و همه این نکات ریز و توصیههای دقیق درباره کمک به مردم، در حالی بود که آیتالله در وصیتنامهاش نوشته بود: «زن و فرزندان من حق ندارند ماهی ۲ تومان بیشتر خرج کنند و اگر زیادتر شد، من راضی نیستم.» و به «ملا حیدر علی» که وصی او بود، تأکید کرده بود که به هیچ عنوان زیادتر از این مبلغ در اختیار خانوادهاش نگذارد.
نماینده نشدهام که از مردم فاصله بگیرمبا تشکیل مجلس شورای ملی، فصل جدیدی از زندگی قهرمان این قصه شروع شد. در دوره دوم مجلس شورای ملی، آیات عظام «ملا محمدکاظم خراسانی» و «عبدالله مازندرانی»، آیتالله مدرس را بهعنوان یکی از مجتهدانی که طبق قانون اساسی مشروطه باید بر هماهنگی مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشتهباشند، به این مجلس معرفی کردند. با این اتفاق، جرقه اولیه فعالیتهای سیاسی مدرس زده شد و بعد از آن، ایشان از دوره سوم تا ششم بهعنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی حضور داشت و در این لباس، از هیچ تلاشی برای دفاع از حقوق ملت ایران در مقابل زیادهخواهان داخلی و خارجی فروگذار نکرد.وظایف سنگین نمایندگی مجلس اما باعث نشد آیتالله مدرس از ارتباط با متن زندگی مردم غافل شود. با توجه به اینکه ایشان بعد از ورود به تهران، تدریس علوم دینی را در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری فعلی) شروع کرده و بعد از مدتی هم بهعنوان تولیت مدرسه تعیین شده بود، خودش برای سر و سامان دادن به موقوفات این مدرسه، آستین بالا زد. یکی از خدمات آیتالله در آن مقطع، احیا و آبادانی روستاها و مغازههای موقوفه مدرسه سپهسالار بود که برای این کار، زحمات زیادی متحمل شد. نوشتهاند آیتالله مدرس، عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شدید تابستان به روستاهای اطراف ورامین میرفت و از قناتهای روستاهای این منطقه بازدید میکرد. به این هم اکتفا نمیکرد و گاه به داخل چاهها میرفت و در تعمیر آنها همکاری میکرد. حتی از اینکه با چرخ از چاه گِل بکشد هم، ابایی نداشت.
وقتی سادهزیستی و صرفهجویی نماینده مردمی، برای وزیر پهلوی گران آمد!همه میدانستند مشی آیتالله مدرس بر سادهزیستی و پرهیز از اسراف قرار گرفته و انتخاب بهعنوان نماینده مجلس هم، تغییری در شیوه زندگی ایشان نداده. مثلا ایشان اغلب نامههایش – حتی نامههای رسمی به مسؤولان رده بالای مملکت- را روی کاغذهای مستعمل خانه مثل کاغذهایی که در آن روزگار قند در آن میپیچیدند، مینوشت. از قضا یکی از آن نامهها به دست یکی از وزیران دربار رضاخان رسید. جناب وزیر که دریافت چنین نامه ای را اهانت به خود میدانست، خواست به شیوه خودش، جواب مدرس را بدهد. بهاینترتیب، یک روز بهواسطه یکی از آشنایان مدرس، دستهای کاغذ برای مدرس فرستاد و پیغام داد: «حضرت آقا مطالب خود را روی این کاغذها مرقوم فرمایند.»مدرس، پیشکشی وزیر را که دید، به پسرش گفت: «عبدالباقی! چند ورق از آن کاغذهای مرغوب خودت را بیاور.» فرزند آقا که رفت و با بسته ای کاغذ برگشت، مدرس به آن شخص واسطه گفت: «آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذها را هم روی آن بگذار و برایش ببر.» بعد، روی تکهای از کاغذ قند نوشت: «جناب وزیر! کاغذ سفید، فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این کاغذ که روی آن نوشتهام، نیست…»
پول انگلیسیها را فقط در نماز جمعه و جلوی چشم مردم قبول میکنم!نماینده بانفوذ مردمی مجلس شورای ملی که در دفاع از حقوق ملت در مقابل رجال حکومت، زبان سرخ داشت، با استعمارگرانی که مثل موریانه به جان ایران و منافع مردمش افتاده بودند هم، لحظهای سر سازگاری نداشت. در روزگاری که کم نبودند نمایندگانی که با پشتپا زدن به قسمی که برای دفاع از استقلال مملکت و حقوق مردم یاد کرده بودند، اسیر وسوسههای خارجیهای استعمارگر شده و نماینده منافع آنها در مجلس شده بودند! مدرس هرگز در مقابل وعدههای استعمار، نرمش نشان نداد.نوشتهاند یک روز دو نفر که یکی از آنها فرنگی بود، به دیدار آیتالله آمدند. مردی که نقش مترجم را ایفا میکرد، گفت: «ایشان یکی از مأموران عالیرتبه سفارت انگلیس هستند. چکی تقدیم میکنند برای اینکه هرطور صلاح بدانید، مصرف کنید.» مدرس گفت: «چک چیست؟» مترجم گفت: «چک، براتی است که بانک میگیرد و مبلغی که در آن قید شده را میپردازد.»مدرس گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده، تا آن وقت قبول کنم.»ترجمه این جملات، کافی بود که مرد فرنگی برافروخته شود و از روی عصبانیت چیزهایی بگوید. مترجم رو به آیتالله مدرس کرد و گفت: «ایشان میگوید شما میخواهید حیثیت ما را در دنیا نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید»…
مردم کوچه و بازار موکل من هستند، باید بدانند چه میکنمنماینده آگاه و دلسوز مجلس شورای ملی هرچقدر در مقابل درباریان و اربابان خارجیشان، سخت و محکم و غیرمنعطف بود، آن طرف در مقابل مردم، متواضع و خاکسار بود. هیچوقت از مردم کوچه و بازار، فاصله نگرفت و حتی خودش را موظف به ارائه گزارش به آنها میدانست.یک روز که آیتالله مدرس از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمیگشت، در مسیر سری هم به مغازه مشهدی عبدالکریم بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیتالله شروع کرد به تعریف جریانات آن روز در مجلس و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچکدام از نمایندهها جرأت رد کردن استدلالهایم را پیدا نکردند»… اینجا بود که یکی از اطرافیان آیتالله که همراه او در مغازه بود، به خیال خودش خواست به آقا نهیبی بزند و تذکری بدهد. آرام کنار گوش مدرس گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» مدرس نگاهی به او کرد و گفت: «اینها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه میکنم.»
رانت برای فرزندان «مدرس»، ممنوع است؛ همه بچههای این مملکت، فرزندان من هستند۸ سال از عمر ۶۷ ساله آیتالله سید حسن مدرس در کسوت نمایندگی مجلس شورای ملی گذشت و در تمام مدت مسؤولیت او بهعنوان وکیل مردم، هیچکس نتوانست نمونهای از سوءاستفاده از این جایگاه، در کارنامه ایشان پیدا کند. در عوض، هرچه بود، سادهزیستی مدرس و پرهیزش از امتیازخواهی برای خود و خانواده بود. میگویند مدرس، تهتغاری داشت به نام «فاطمه بیگم» که حسابی برایش عزیز بود. از قضا، دختر عزیزکرده آیتالله به حصبه مبتلا شد و در بستر افتاد. یک روز که فاطمه بیگم در تب میسوخت، پزشک معالج بعد از معاینه خطاب به مدرس گفت: قبلا هم تاکید کرده بودم که باید دخترتان را به جای خوش آب و هوایی مثل شمیران ببرید. اینطور شاید معالجات، مؤثر واقع شود…»آقای نماینده نگذاشت حرف طبیب تمام شود و در جواب گفت: «همه فرزندان این مملکت، فرزندان من هستند. نمی پسندم که فرزندم به جای خوش آب و هوا منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران و جاهای دیگر در شرایط سختی به سر ببرند؛ مگر اینکه برای همه آنان چنین شرایطی فراهم شود.»
گرفتاری ما از آنجاست که متکی به غیر هستیم…آیتالله سید حسن مدرس تا پایان دوران مسؤولیتش در مجلس شورای ملی، از مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی دست برنداشت و عاقبت هم با جانش، بهای این ایستادگی را داد.شهید مدرس که با نگاه تیزبینش، توطئههای دشمن برای آینده ایران را ننوشته، خوانده بود، در آخرین دیداری که در محل تبعیدش (خواف) با فرزندش داشت، به او گفت: «بدان! انگلیسیها روی مهرهای که ۲۰ سال دیگر در این مملکت حکم خواهد کرد، از هماکنون کار میکنند ولی ما در مورد امروز خودمان هم نمیتوانیم تصمیم بگیریم. هر وقت که ما شعور و آگاهی و هوشیاری پیدا کردیم و متکی به غیر نشدیم، آنگاه، ما هم میتوانیم مسائل مملکت خودمان را حل کنیم. از مسائل بزرگی که مردم گرفتار آن هستند و خارجیها به ما تحمیل کردهاند، این است که ما متکی به غیر هستیم. همهچیز را باید از غیر بخواهیم: اسلحه، پوشاک و خوراک. همه چیزمان بستگی به غیر دارد. زمانی این مملکت موفق خواهد بود که متکی به خود شود. هر وقت که اتکا به خود پیدا کرد، آن روز، روز نجات مملکت است.»