×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

امروز : یکشنبه, ۴ آذر , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Sunday, 24 November , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
پاسخ‌ شهید بهشتی به شایعات درباره خودش؛ از زندگی اشرافی تا همکاری با ساواک

به گزارش«رهوا».آیت‌الله شهید بهشتی از جمله مسئولین جمهوری اسلامی بود که همواره آماج تهمت‌های دوست و دشمن قرار داشت. گاه از خانه و زندگی اشرافی او صحبت می‌شد و گاه حتی او را به همکاری با ساواک متهم می‌کردند. شهید بهشتی در آخرین ماه‌های زندگی در یکی از مصاحبه‌های خود برخی از این شایعات و تهمت‌ها را پاسخ داد. آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از جلد سوم کتاب «سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی» است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.

سؤال: ‌این سؤال مربوط مى‌شود به تاریخچه مبارزات و سوابق مبارزاتى شما (بهشتى)، مسئله سرمایه‌دار بودن، چگونگى زندگى شما در آلمان و چگونگى مبارزاتتان و احیانا جلوگیرى از مبارزات دانشجویان در هامبورگ؛ این مسئله که شما ۱۵ هزار تومان را اختصاص دادید براى تزیین یک باغچه و این مسئله که شما کتاب‌هاى تعلیمات دینى مدارس را با همکارى دکتر باهنر و دکتر گلزاده غفورى زیر نظر ساواک تغییر دادید؛ لطفا به این مسائل جواب دهید؟

پاسخ آیت‌الله بهشتی: من چون نتوانستم به ترتیب بنویسم، به همان ترتیبى که قلم به دست گرفتم و نوشتم پاسخ مى‌دهم و اگر چیزى ماند بعد بفرمایید تا جواب بدهم.

۱ـ سرمایه‌دار بودن من: پاسخ داده‌ام که من نه سرمایه‌دارم و نه موافق با سرمایه‌دارى و همواره اعلام کرده‌ام که اسلام با سرمایه‌دارى هیچ‌گونه سازش ندارد و همه دارایى شخصى من خانه‌اى است که در آن زندگى مى‌کنم و جز آن هیچ ندارم.

۲ـ ]زندگى[ در آلمان: زندگى من در آلمان یک زندگى معمولى بوده؛ دروغ‌پردازان در یک نوشته‌اى دیدم نوشته بودند که من آنجا ماهى ۲۰۰۰ مارک کرایه خانه مى‌دادم (پنجاه هزار تومان)! بله این‌ها دروغ است و دروغ شاخدار هم هست. من خانه‌اى که در آن زندگى مى‌کردم اجاره‌اى بود، یک آپارتمان با سوخت زمستان و آب گرمش ۶۰۰ یا  ۶۵۰ مارک اجاره‌ آن بود. (چون مربوط به ده سال قبل است درست یادم نیست ظاهرآ  ۶۰۰ مارک) و مارک در آن موقع ۲۱ ریال بود، یعنى ۱۲۶۰۰ تومان کلا اجاره‌ خانه و خرج گرماى زمستان و آب گرم.

۳ ـ اینکه من از فعالیت‌هاى دانشجویان جلوگیرى مى‌کردم: در بنیان‌گذارى حرکت دانشجویى در آنجا کسى که سهم اساسى داشت من بودم، ولى من از گفتن این حرف‌ها هم خوشم نمى‌آید. همه گناه من هم این است که چرا آنجا تلاش کردم تا تشکیلاتى براى دانشجویان مسلمان به وجود بیاید و دیگران نتوانند حتى بچه‌هاى مسلمانى را که از اینجا به اروپا مى‌آمدند صید کنند و شکار کنند؛ این بزرگ‌ترین گناه من است و همه این شایعه‌سازى‌ها و دروغ‌پردازى‌ها از همان موقع ریشه مى‌گیرد، چون کینه شدیدى علیه من به وجود آمده بود. چرا من موفق مى‌شدم در آنجا جلسات بزرگ دانشجویى بحث به عنوان اسلام به وجود بیاورم و بحث‌هایى از قبیل اسلام ـ ماتریالیسم، اسلام ـ سوسیالیسم، زن و حقوق زن و اسلام و امثال اینها را در مجامع بزرگ دانشجویى مطرح کنم؟ چون تا آن موقع مجامع دانشجویى تقریبا مونوپل گروه‌هاى فکرى دیگر بود، انحصارى آنها بود.

یادم مى‌آید در شهر هانوفر آلمان (شهر هانوفر در آن وقت ۱۱۰ نفر دانشجوى ایرانى داشت. یک انجمن اسلامى با همت چند جوان فعال به وجود آمده بود. اولین جلسه بحث عمومى اسلامى را اعلام کردند و از این ۱۱۰ نفر حدود ۷۰ نفر آمده بودند و مى‌گفتند این بزرگ‌ترین گردهمایى ایرانى در این شهر است.) ساعت  ۷ بعدازظهر من بحثى تحت عنوان «اسلام ـ ماتریالیسم» حدود ۵۰ دقیقه ایراد کردم و بعد بحث آزاد شروع شد و تا ساعت ۲ بعد از نیمه شب ادامه پیدا کرد و نتیجه‌ نهایى بحث، این بود که آن اسلامى که ما از آن دم مى‌زنیم، دین اندیشیدن و انتخاب کردن است و این، آن بهترین نتیجه‌اى است که ما از این بحث‌ها همواره مى‌گرفتیم؛ نتیجه رأى مثبت بود در جهت طرز تفکر اسلامى و این‌ها، گناهى بزرگ بود نابخشودنى که تا آخر زندگى من بخشوده نخواهد شد. دیدم در آن نوشته بودند که او از تشکیل سمینار دانشجویان در مسجد هامبورگ جلوگیرى مى‌کرد. اولین سمینار دانشجویى این انجمن‌ها در سال  ۱۳۴۸ با دعوت خود من در مسجد تشکیل شد. نماینده‌هاى انجمن‌هاى اسلامى را به مدت  ۲ هفته دعوت کردیم و بحث‌هاى ایدئولوژیک گذاشتیم و چند تا از این بحث‌ها همانجا چاپ شد و در ایران هم بدون نام تکثیر شد. به عنوان نمونه، نقش ایمان در زندگى انسان ـ کدام مسلک؟ و… و این آغازى بود که براى حرکت اسلامى، خوراک ایدئولوژیک تهیه بشود. از آنجا که من این خدمات را بسیار کوچک و جزیى مى‌دانم، نه هرگز خواسته‌ام خودم بگویم و نه هرگز خواسته‌ام دوستانم براى اینها تبلیغات کنند عبادت که دیگر تبلیغات ندارد.

۴ ـ مبارزات: من از هر نوع افتخار کردن به گذشته و به حال طبعاً بدم مى‌آید؛ «اِنَّ الله لایُحِبُّ کُل مُخْتال فَخور.» به همین جهت اگر مبارزه‌اى کرده‌ام، براى آن کسى که کرده‌ام احتیاجى به گفتن ندارد؛ ولى سؤال مى‌کنید! شروع به کار مبارزات اجتماعى من به سال ۱۳۲۹ مربوط مى‌شود؛ سال شروع مبارزات مردم ما در نهضت ملى کردن صنعت نفت، طلبه‌ جوانى بودم، سرى پرشور، علاقه‌مند به مبارزات اجتماعى و در آن موقع‌ها بین روحانیت و معممین اصولا این نوع گرایش‌ها بسیار کم بود. بود، ولى کم بود، در حد شرکت در میتینگ‌ها، تظاهرات و این‌ها بود. در سال ۱۳۳۱ در جریان حکومت چهار روزه‌ قوام‌السلطنه از این بالاتر بود؛ در برانگیختن مردم براى اعتصابات و ایراد سخنرانى در تحصن آن‌ها شرکت کردم.

پس از کودتاى ننگین ۲۸ مرداد جمع‌بندى کردیم که چرا این نهضت به پیروزى نینجامید و در این جمع‌بندى متوجه شدیم که دو کمبود اساسى داریم؛ یکى ساخت ایدئولوژیک سیاسى و دیگرى کادرها. در آن موقع این طور به ذهن من رسید که براى ساختن کادرها یک واحد نمونه‌ى فرهنگى به وجود بیاوریم و در آنجا نوجوان‌ها را آن طور که فکر مى‌کنیم بسازیم و در قم دبیرستان دین و دانش را به همین منظور تأسیس کردم، درست با همین طرز فکر.

در همان سال‌هاى خفقان من در کلاس‌هاى این دبیرستان یک ساعت بحث آزاد گذاشته بودم و در دوره‌ دوم، خودم عهده‌دار بحث‌ها بودم. بحث‌ها رنگ اسلامى و شکل اسلامى و محتواى سیاسى اسلامى داشت؛ البته در آن خفقان این کارها در حد امکان باید به شکلى انجام مى‌گرفت که قابل دوام مى‌بود. در سال ۳۹ یا ۴۰ (شاید ۳۹) اقدام کردیم براى ایجاد یک کانون اسلامى دانش‌آموزان و فرهنگیان در قم و اولین مجمع هماهنگ‌کننده و نزدیک‌کننده روحانى و دانشجو که پیوندشان مبارک بود و چون مبارک بود دارند امروز آن را به هم مى‌زنند، اولین پیوند را در آن شهر به وجود آوردیم. روحانى، دانشجو، دانش‌آموز، فرهنگى، در مسجد، روزهاى جمعه گرد هم مى‌آمدند و بحث‌هاى سازنده‌ اسلامى داشتیم، باز هم با آهنگ اجتماعى.

یادم مى‌آید که در همان جلسات، یک استاد دانشگاه، مسلمان از نظر اعتقادى، ولى داراى اسلامِ سنتى، نه اسلامِ ستیز آمده بود به قم و در جلسه شرکت کرده بود. استاد شیمى بود، آمد نشست پهلوى من و دید در این جلسه علیه سلطان حرف زده مى‌شود؛ البته با امکانات آن روز، یعنى فهمید داریم چه مى‌گوییم. گفت: شما چطور تحت عنوان کانون اسلامى این کارها را مى‌کنید؟ مگر این حدیث را نخوانده‌اید که هر کس با سلطان زمان در بیفتد خونش هدر است؟ گفتم: این اسلام شماست. اسلام ما این است که «افضل‌الجهاد کلمهٌ حق عند سلطان جائر»؛ بالاترین جهاد این است که انسان در برابر یک صاحب قدرت ستمگر متجاوز بایستید و حق را بگوید. بعداً به همین جرم بنده را ناچار کردند از قم به تهران بیایم. (البته ۲ سال بعد).

از سال ۴۱ که مبارزات در مقطع جدید آغاز شد، در مراکز طرح و برنامه‌ریزى و تصمیم‌گیرى مبارزات حضور داشتم. در سال ۴۲ ساواک مرا مجبور کرد به اینکه قم را ترک کنم. به تهران آمدم، در اینجا سازمان خالص مذهبى که مبارزات زیرزمینى را در سطح گسترده عهده‌دار بود، هیئتى بود از این توده مردم به نام هیئت‌هاى مؤتلفه. این‌ها با امام صحبت کرده بودند که براى مسائل اسلامى‌شان باید با دو سه نفر مجتهد مورد اعتماد امام در رابطه باشند، همان اعتقاد به ضرورت ولایت فقیه در رهبرى. امام کسانى را معین کرده بود، از جمله بنده را. در آن موقع حدود یک‌سال و چند ماه که اینجا بودم با این هیئت برنامه‌ها را پیش مى‌بردیم، جریان قتل منصور پیش آمد. در پرونده نام دو سه نفر از ما هم آمده بود و در همان وقت هم دعوتى از آلمان رسیده بود براى اینکه یک نفر روحانى براى ادامه‌ى فعالیت‌هاى اسلامى به آنجا برود. به من گذرنامه نمى‌دادند، یک نفر از مراجع عهده‌دار شد که اقدام کند (از طرفى که خودش مى‌داند) براى اینکه مشکل گذرنامه را حل کند. گذرنامه‌اى را گرفتند و من رفتم. ۵ سال آنجا بودم و به ایران نیامدم، براى اینکه مطمئن بودم که وقتى بیایم دیگر نمى‌گذارند که برگردم؛ همچنان‌که وقتى آمدم دیگر نگذاشتند برگردم (بعد از ۵ سال). پس از بازگشت که جامعه‌ى ما در اوج خفقان به سر مى‌برد، دعوت کردند که براى تدریس به دانشگاه‌ها بروم و همچنین دعوت شد که بخش برنامه‌ریزى و تهیه‌ى کتاب‌هاى تعلیمات دینى آموزش و پرورش را با همکارى آقایان دکترباهنر و دکتر غفورى عهده‌دار بشویم، آن هم به صورت یک شبکه‌اى که نگذاریم این کار از دایره‌ى ما خارج شود؛ یک نفر برنامه‌ریزى را عهده دار شود، یک نفر هم مؤلف و ناظر بر کتاب هم یک نفر از خودمان باشد تا از دایره‌ى ما خارج نشود.

من این کار را ترجیح دادم بر قبولى استادى دانشگاه به عنوان یک وظیفه و یک رزم؛ به دوستان گفتم: اسلام جهاد را به مدارس مى‌بریم، از طریق کتاب، جزوه‌هاى قرآن و کتاب‌هاى تعلیمات دینى؛ اسلام مکتب زندگى را، نه اسلامى که کنار زندگى است، نه، اسلامى را که راه زندگى است از این طریق به مدارس مى‌بریم؛ راهش هم این است: برنامه‌ى تهیه‌ کتاب، اظهار نظر درباره‌ى کتاب در دایره‌ى خودمان باشد و اما فراتر نرود والا نمى‌گذارند. ما این کار را کردیم، یک تاکتیکى هم به کار مى‌بردیم؛ تاکتیک هم این بود که چون معمول بود کتاب‌ها را براى مرحله‌ى نهایى لااقل به شوراى عالى آموزش و پرورش مى‌دادند، هر چند آنجا هم یکى از آقایان همفکرى مى‌توانست این کار را عهده‌دار شود که نگذارد آنجا هم رد بشود، ولى کسان دیگرى هم بودند. ما براى اینکه کتاب‌ها به آنجا هم نرسد، این تاکتیک را انتخاب کرده بودیم که کتاب را وقتى براى چاپ بدهیم که دیگر فرصت دادن به دیگران براى اظهار نظر نداشته باشد؛ بنابراین، اگر قرار بود کتاب‌ها تا اردیبهشت داده بشود، ما تا تیرماه تحویل مى‌دادیم و در عین حال همیشه این هول و هراس را داشتیم (نه براى اینکه ما را بگیرند، زندان کنند و امثال اینها که هرگز از این هراسى نداشتیم) هول و هراس از اینکه این کار ناتمام بماند و به یارى خدا و با اتکا به این روش حساب شده، ما تا تهیه‌ى آخرین کتاب موفق شدیم. درست پس از اینکه آخرین کتاب را براى چاپ داده بودیم، دستگاه جهنمى ساواک شاه با خبر شد که ما چه کار کرده‌ایم. گزارش‌هاى زیادى رسیده بود که در شهرهاى شمال جوان‌ها مى‌آیند براى بچه‌ها و براى مردم در مساجد و جاهاى دیگر یک چیزى را مى‌خوانند که خیلى مهیج است؛ وقتى مى‌آوریم مى‌بینیم، مى‌گویند ما کارى نکرده‌ایم ما متن کتاب‌هاى تعلیمات دینى را خوانده‌ایم. این گزارش‌ها جمع شده بود. یک اداره به وجود آورده بودند به‌نام اداره‌ ملى و میهنى که شاخه‌ ساواک در آموزش و پرورش بود. اینها آمدند با کارشناسانشان این کتاب‌ها را نگاه کردند و (نسخه‌هایش را ما الآن داریم) کتاب تعلیمات دینى اول راهنمایى را زیر قسمت اعظمش خط قرمز کشیدند که اینها ضد ملى و ضد میهنى است و باید حذف شود. خوشبختانه این مقارن شد با آغاز دوره‌ شتاب انقلاب اسلامى ما.

ما مدت کوتاهى شدیداً مقاومت کردیم و بعد دیگر دشمن یاراى مقاومت را ندید. خوب این کتاب‌هایى که این آقایان مى‌فرمایند زیر نظر ساواک تهیه شده، اصولا خوانده‌اند. کتاب تعلیمات دینى سوم راهنمایى که ما در آخر آن چند داستان از زنان قهرمان اسلامى را که علیه جبار زمانشان به مبارزه برخاستند تا دختران مسلمان در همان‌جا فرصت یادگیرى راه اسلام را داشته باشند. این‌ها بود چیزهایى که به نفع ساواک بوده، همین طور که نمى‌شود حرف زد، کار را باید با محتوایش دید و ارزیابى کرد. اگر مى‌گویید مبارزه در شکلى که انسان در یک کمینگاه کمین کند علیه دشمن، خطا و لغزش و گناه است، خوب این را بگویید. بگویید آقا مبارزه در تمام ادوار باید علنى باشد، مبارزه‌ مخفى بى‌مخفى؛ ولى اگر اصل مبارزه‌ مخفى مورد قبول است، ما این کار را درست در شکل یک مبارزه‌ مخفى با ویژگى خاص خودش پذیرفتیم و انجام دادیم.

در همان سال‌ها من یک جلسه تفسیرى داشتم (مکتب قرآن) محل تجمع دوستانى بود که خواستار اسلام زنده بودند؛ به همان مناسبت و به مناسبت ارتباطى که من با برخى داشتم مرا گرفتند (در سال ۵۳ یا ۵۴) به کمیته بردند، چند روزى آنجا بودم، همه‌ تهدیداتشان را به کار بردند تا سر نخى به دست بیاورند و موفق نشدند و من آزاد شدم و باز فعالیت‌ها ادامه داشت به همان شکل‌هاى مخفى تا شروع مبارزات گسترده‌ علنى که در آن موقع با تمام وجود در صحنه‌ مبارزات علنى حضورم را ضرورى یافتم و حاضر بودم و با این حال مدعى اینکه یک مبارز هستم، نیستم، چنین ادعایى ندارم.

در هامبورگ ۱۵۰۰۰ مارک براى باغچه‌ مسجد مطرح شده، اصولا کار ساختمان مسجد و طرح آن زیر نظر هیئتى بود که من یک عضو آن هیئت بودم و بخصوص من وقتى با این خرج‌ها مخالفت مى‌کردم (این مخالفت‌ها سابقه‌هاى ذهنى‌اش براى آنها که دست‌اندرکار بودند هست) پاسخ این بود که این خرج را خود ما مى‌کنیم، شما چرا مخالفت مى‌کنید؟ بنده در آنجا از اول اعلام کرده بودم که اگر در بنیان‌گذارى این مسجد من اینجا بودم، یک ساختمان دیگرى و با اسلوب دیگرى و با امکانات دیگرى مى‌ساختیم نه به این شکل؛ با بسیارى از خرج‌هاى تزیینى که مى‌شد مخالفت کردم و این کارى بوده که هیئت ساختمان مسجد انجام داده؛ منتها به دروغ نوشته‌اند باغچه‌اى که بوده خراب کرده‌اند و دوباره ساخته‌اند؛ این دیگر دروغ است؛ نه، جزو نقشه‌اى که از اول تهیه کرده بودند زمینى بود جلوى مسجد، آنجا همیشه باران مى‌آید و علف مى‌روید، لذا خیال کرده بودند که این زمین ساخته شده بود. نه، زمین معمولى بود، بعد همان زمین را تبدیل به یک باغچه کردند.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.