به گزارش «رهوا«. تفحص یعنی حال مادر شهید «بهروز صبوری» که قاب عکس پسرش را نشان سرباز تشییع کننده پیکر شهدا می داد و می پرسید: «شهید ۱۹ ساله دارید از سومار؟» و دل همه ما خون می شد. یعنی حالا او با یک قاب عکس، شهر به شهر و تشییع به تشییع نمی چرخد و اشک نمی ریزد. هر وقت دلش از بی وفایی دنیا بگیرد و دلتنگ دردانه اش شود، چادر سر می کند و راهی آستان امامزاده حسن(ع) می شود و مزار فرزندش را کنار مزار ۵ شهید گمنام دیگر زیارت می کند.
انگشت اشاره مادر بهروز زبر شده بود، می گفت: «هربار می رفتم راهیان نور یا مناطق جنگی، خاک را آرام با گوشه انگشت کنار می زدم به امید پیدا کردن بند انگشتی از بهروز.» تفحص پر از این بیقراری ها و دیدارهای دوباره است، عکس ها بهتر روایت می کنند.
روضه ای که تفحص شد
تمام شده، بیش از سه دهه است که تمام شده؛ جنگ را می گویم. اما حال و هوای جبهه ها زنده است و فضای روضه های علی اکبر(ع)، زنده تر. ما روضه ها را تفحص می کنیم، اینجا در چیلات. یک رزمنده نشسته و سر دیگری را که مجروح بود به دامن گرفته بود. پلاک هایشان بررسی شد، شماره ها پشت هم بود و این یعنی با هم اعزام شده بودند. پلاک ۵۵ و ۵۶٫ جستجوها بیشتر شد. پدر و پسر از روستای «باقر تنگه» بابلسرعازم جبهه شدند. شهیدان «سید ابراهیم» و «سید حسن» اسماعیل زاده. ما روضه ها را تفحص می کنیم. سید ابراهیم سر پسرش را به دامن گرفته و هر دو شهید شده اند. حال پدر با دیدن شهادت فرزندش شاید این بوده: «جوانان بنی هاشم بیایید…»
ماجرای تفحص شهید «داریوش دوانی» و برگشتن او بعد از ۳۵ سال به خانه هم غریب است. پیکر او بهمن ماه ۱۳۹۶ به آغوش پدر رسید و قلبش آرام گرفت. پدر آرام پسر را بوسید. اشک امان نداد که بگوید: «پسرم کمی زودتر می آمدی، مادرت هم بود. شاید هم آن دنیا دیدار تازه کرده اید. از طرف من بگو: چشمت روشن خانم! داریوشمان برگشت.» لالایی گفتن کار مردها نیست؛ هیچ وقت نبوده. بابا هرقدر هم سعی می کند نمی تواند جای لالایی خواندن های مادر را پر کند. آغوشش اما یکی نیست، دوتاست. اول از طرف همسرش و بعد خودش یک دل سیر مادرانه و پدرانه پیکر داریوش را بغل می کند. برای یاد دادن درس «پ» به بچه های کلاس اول این بهترین قاب است؛ پ مثل پدر، مثل پسر مثل پیکر و پلاک. شهید دوانی سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
گاهی تفحص، گاهی مین
ساده نیست؛ اصلا ساده نیست. مرد میدان می خواهد. بعضی وقت ها باران زده و خاک خیس و گل شده است. زمین مثل کام، تشنه ای که بعد از روزها تشنگی آب را می بلعد، گل و باتلاق شده. لودر، تجهیزات و خستگی بچه های تفحص سرش نمی شود. جم خوردن سخت می شود چه برسد به تفحص اما جامانده های جنگ و جوانان مخلصی که روزهای جنگ نبوده اند اما با هزار نذر و نیاز برای پیوستن به گروه تفحص انتخاب شده اند، خستگی نمی شناسند. به چشم های پیر و چروک، کم فروغ و خیس از انتظار فکر می کنند، خاک را می کاوند تا پیکر شهدا را پیدا کنند و خبر خوش به خانواده ها بدهند. بعضی وقت ها از زیر خاک مین پیدا می شود. مین هایی که گاه خنثی نمی شوند و تفحصی ها را به قافله شان می رساند؛ به شهدا. گاهی وقت ها پوتین و پایی می گوید که پیکر و بدنی هم هست. شهدای غواص را همین طور پیدا کردند. با ذکر و توسل. خاک ها را کنار زدند و دیدند دست های غواص های جوان را بسته اند و زنده به گورشان کرده اند. تفحص فقط پیدا شدن یک پیکر نیست؛ اسناد جنگی است. چهره دشمن را بهتر نشان می دهد تا غبار زمان آن را تطهیر نکند. بعثی ها، فقط جنون کشتن نداشتند، جنون جاهلانه کشتن داشتند؛ #زنده_به_گور، #دست_بسته.
از شهید شفیعی ترسیدند
صدامی ها بودند، دیگر. زنده رزمنده های ما آن ها را می ترساند، کشته ها بیشتر. تفحص پیکر شهید «محمدرضا شفیعی» این را خوب ثابت کرد. پیکرش بعد از ۱۶ سال، سالمِ سالم تفحص شد. گویی همین دیروز از دنیا رفته باشد. وقتی قرار شد، پیکر شهدای ما را با کشته های بعث مبادله کنند، بعثی ها دستور داده بود این پیکر نباید این طور برگردد ایران. توحش را تمام کردند. پیکر شهید ۳ ماه زیر تیغ آفتاب رها شد اما نپوسید. از پودرهای قوی تخریب جسد استفاده کردند اما زورشان به طهارت و تازگی پیکر شهید جوان ایرانی نرسید. تفحصی ها در خاطراتشان می گویند، افسر عراقی موقع مبادله پیکر شفیعی بغض کرده و گفته بود: «ما چه کسانی را کشتیم؟!» شهید شفیعی در عملیات کربلای ۴ از ناحیه شکم به شدت مجروح و اسیر شد. به افسرعراقی گفته بود عکس صدام را بیاور پایین. ۱۱ روز سخت ترین شکنجه ها را در هوای سرد تحمل کرد. یکی از اسرای ایرانی شاهد عینی ماجرا بوده و به شفیعی گفته کار دست خودش می دهد. او گفته بود: «من پاسدارم آن ها باید از ما بترسند نه ما از آن ها.» سال ۱۳۸۱ پیکرش به وطن برگشت و در گلزار شهدای قم دفن شد.
مادرش گفت: «پسرم نماز شب می خواند. دائم الوضو بود. زیارت عاشورا و غسل جمعه اش ترک نشد. برای همین سالم برگشته است.» یکی از همرزمانش اما علت دیگری سراغ داشت: «ما همیشه در روضه اشکمان را با چفیه پاک می کردیم.
محمدرضا اشک روضه اش را با دست، پاک و برای تبرک به تمام بدنش می کشید.» مجله«تایم» چند شماره درباره جنگ عراق و ایران چاپ کرده بود. عکس ها و تیترهایی که القا می کرد خاورمیانه علیه خاورمیانه می جنگد. جای عکس و گزارشی از ماجرای تفحص شفیعی در صفحاتش خالی بود تا بگوید صدامِ آن ها از این پیکر هم شکست خورد.
عکاس شهید تفحص
به او می گویند «اولین عکاس تفحص». مرد جوانی که هم در جبهه بوده و فضای جنگ را در قاب هایی ماندگار ثبت کرده هم پس از جنگ با حضور در مناطق تفحص و عکاسی از روال جستجوی پیکرها و نخستین پیکرهای تفحص شده، عکس هایی اختصاصی و تکرار نشدنی گرفته است. شهید «سعید جان بزرگی» با عکس های حلبچه و بمباران شیمایی مناطق مسکونی که به دستور صدام انجام شد، عکاسی نام آشناست. عکس های دردناکی از مرگ آنیِ مردمانی ثبت کرده که دیدن آن ها دل را به درد می آورد. قاب هایی که جنایات بعثی را ثبت کرده و غیرقابل انکار است.
خودش درباره این عکس ها گفته بود: «آدم های درون قاب تصویر من، هرگز نخواهند مرد. من به آن ها عمر جاودان می بخشم.» شهید جان بزرگی برای عکاسی موضوع پایان نامه خود تابستان ۱۳۷۵ برای عکاسی از عملیات تفحص در «طلائیه» راهی مناطق جنگی سابق شد. مدت عکاسی زیاد بود برای همین خانواده هم همراهش رفتند. عکس های خاصی از آن روزها گرفته اما عکس تفحص پیکرهایی که رزمندگان، تصویر امام خمینی(ره) را به سینه چسبانده اند، جزو نخستین و ماندگارترین عکس های تفحص است. جان بزرگی تیر ۱۳۸۱ بر اثر عارضه شیمایی که از عملیات «بدر» سال ۱۳۶۲ برایش باقی ماند، شهید و در قطعه ۲۹ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
تفحص کالای ایرانی
تیم های تفحص بارها شگفت زده شده اند از پیدا کردن پیکرهایی که پس از سال ها سالم مانده، پیکر خندان یا معطر یا پیکرهایی که ناجوانمردانه شهید و زنده به گور شده اند. شهدایی که موقع تفحص بندانگشت نداشته اند. آنقدر زیر خروارها خاک نفس زده و خاک را با انگشت اشاره کاویده اند تا راهی برای جریان هوا پیدا کنند اما نفسشان رفته و انگشت هم… فقط پیکرهای شهدا نیست که تیم تفحص را غافل گیر می کند. لوازمی که همراه شهدا هست هم جالب است. یکبار از زیر خروارها خاک، پرچم ایران که بالای یک سنگر بوده سالم پیدا شد و غرور ملی را زنده تر کرد. سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد نیروهای مسلح، در صفحه اینستاگرامی از فرهنگ شهدا نوشته است. بین یادگاری هایی که از آن ها تفحص می شود، اقلام ایرانی کم نیست. درس شهدا در این تفحص ها قابل تأمل است شاید این روزهای سخت جنگ اقتصادی #من_کالای_ایرانی_مصرف_می_کنم، کم از جهاد ندارد. جنگ اقتصادی خیلی وقت است شروع شده، ما رزمنده هستیم؟
بابا تو کجا بودی؟!
بعضی ها می پرسند، برای تفحص چه الزامی وجود دارد؟ کندن خاک، خریدن خطر انفجار مین های عمل نکرده و ماه ها و روزها در بیابان ماندن و جستجو کردن، منطقی است؟عکس ها خوب جان کلام را ادا می کنند. به این عکس ها نگاه کنیم. بانویی جوان با لباس سفید احرام آمده تا پیکر پدرش را که بعد از ۳۴ سال دوری، تفحص شده در آغوش بکشد. وقتی ۱۵ ماهه بوده، پدرش از جبهه برنگشته است. همرزمان پدرش همیشه برایش از این می گفتند که، بابای او در عملیات «خیبر» و از فرماندهان اصلی بوده و مفقود شده است. مرضیه در این عکس ها دیگر خانم معلمی ۳۵ ساله نیست.
دختری است که اشک می ریزد. پیکر پدر را بغل می کند. اول حسابی غرق بوسه اش می کند و بعد گله که بابا بی تو حسابی به من سخت گذشت و کجا بودی؟
دلتنگی بچه های شهید مدافع حرم «جواد الله کرم» هم ساده نیست. بچه هایی که در روزهایی که کشورمان جنگ نیست و امن و امان بوده، پدر را در جنگ برای دفاع از حرم از دست داده اند. حال و هوایشان با خیلی از دوستان همسن و سالشان فرق می کند. شهید الله کرم، سال ۱۳۹۵ در خان طومان حلب شهید شد و پیکرش سال ۱۳۹۹ به کشور برگشت. لباس های تفحص شده بابا قاب شد و به دست بچه ها رسید تا هروقت دلتنگ شدند بغلش کنند و آرام بگیرند. منطقی نیست؟
نسیمی که تفحص شد
وسط اخبار کرونا، خبر آمدن یک شهید فضای غم زده روزهای کرونایی را تلطیف کرد. انگار حسی می گفت، رزمنده های دیروز حواسشان به امروزی ها هست و تنهایشان نگذاشته اند. شهید «نسیم افغانی» هم از شهدای تفحص است. سال ۱۳۶۱ در سی و یک سالگی شهید شد. آرپیجی زن شجاع والفجر یک بود. پیکرش که پیدا شد، خانواده ای نبود تا او را تحویل بگیرد. نتایج تحقیقات و گفته های همرزمان حاکی از این بود که ظاهراً خانواده اش سال ها قبل در حمله شوروی به افغانستان جان خود را از دست داده اند و نسیم بعد از آن ماجرا و البته به دلیل آشنا شدن با مکتب انقلاب اسلامی به جبهه رفته است. هنگام تدفین او در صحن آزادی حرم رضوی که به دستور رهبری انجام شد، مردم استقبال با شکوهی از پیکرش داشتند.
موهایم را شانه بزن، پسرم!
مادر شهید رفت توی اتاق. کمی صدای خش خش کیسه نایلونی آمد. بعد برگشت با چیزی که توی دست پنهان کرده بود. گفت: چشمانت را می بندی دخترم؟ بستم. بعد اجازه داد و آهسته چشم باز کردم. یک شانه جیبی پلاستیکی کوچک مردانه بود.
پیرزن خندید و گفت: «شانه پسرم است. هروقت غصه هوار می شود روی سرم و دلتنگش می شوم. آرام با همین، موهایم را شانه می کنم.» تسبیح، سکه، یکی، دو اسکناس، سربند، شانه، عطر و دفترچه های کوچک جیبی و عکس امام خمینی(ره) بیشترین اقلامی است که همراه پیکر شهدا تفحص می شود. یاد حرف های یک آزاده می افتم: «من و حسین مسابقه شهادت داشتیم. یکدفعه بوی عطر پیچید. فهمیدم حسین از من جلو زد. خیلی تمیز و همیشه یک شیشه عطر برای نماز همراهش بود. رفت وضو بگیرد که خمپاره سوت کشید و بوی عطر آمد.» ماجرای تفحص پیکر یک نوجوان ۱۶ ساله و نامه همراه او هم کم بازنشر نشد. نوشته بود گناهان امروز من: «موقع فوتبال شوتی زدم که از خودم خوشم آمد/ سجده نمازم طولانی نبود…» بعضی تفحص ها؛ بعضی نامه ها حسابی خواب را از سر آدم می پراند.
https://rahva.ir/?p=18601