به گزارش«رهوا»، پایگاه آمریکایی کانتر پانچ (Counter Punch) با انتشار گزارشی به بررسی علل تحمیل تحریم های گسترده و فشار علیه ایران پرداخته است. در این مقاله، به روشنی عنوان شده است که تمام آنچه آمریکا علیه ایران در جامعه جهانی عنوان می کند، بهانه هایی پوچ است و علت اصلی این تنش زایی ها، تن ندادن ایران به خواسته های استعماری آمریکا است.
در بخشی از این گزارش تاکید شده: «آمریکا برای مقابله با ایران، دو تاکتیک را در دستور کار قرار داده است: تاکیتک اول وارد کردن فشار بر ایران با هدف اجبار حکومت به تسلیم در مقابل خواسته های آمریکا و کنار گذاشتن طرح های ژئوپولیتیک خود در منطقه، است. دومین تاکتیک نیز در صورت شکست طرح اول اجرا می شود و آن هم اعمال فشار سنگین بر مردم ایران و تحریک آن ها به شورش و براندازی نظام از داخل است.
در واقع از زمان انقلاب ایران و پایان حکومت محمد رضا شاه پهلوی که متحدی سازگار برای واشنگتن بود، آمریکا این سیاست تغییر رژیم را با درجه های مختلف پیگیری کرده و تا کنون موفق نبوده است؛ اما اینکه در آینده موفق شود یا خیر، وابسته به میزان حمایت مردم ایران از حکومت این کشور است. حفظ این حمایت مردمی نیز به آن بستگی دارد که حکومت ایران هر چه زودتر اصلاحات اقتصادی موثری اجرا نموده و وضعیت معیشتی مردم را ارتقا دهد.»
برگردان این مقاله به فارسی در پی می آید:
««به روشنی پیداست که توجیح های مطرح شده از سوی آمریکا برای نام گذاری سپاه پاسداران ایران به عنوان یک سازمان تروریستی تنها بهانه هایی احمقانه بوده و واشنگتن به دنبال آن است که با این اقدامات و اعمال فشار هر چه بیشتر بر مردم ایران به هدف دیرینه خود یعنی تغییر رژیم ایران از درون، دست یابد.
آمریکا که تا کنون بارها و بارها، اشخاص و کشورهای مختلف در سراسر جهان را هدف تهدید و ارعاب قرار داده است، چگونه می تواند سپاه پاسداران ایران را یک سازمان تهدید کننده و ارعابگر بخواند!
با توجه به آنکه سپاه در اجرای طرح های بزرگ اقتصادی در ایران نقش دارد، تحریم فعالیت های اقتصادی این سازمان بویژه در تجارت های خارجی به اقتصاد این کشور فشار وارد می کند و شرایط زندگی مردم ایران را تحت تاثیر قرار می دهد. این موضوع در کنار مدیریت نامطلوب و نابسامان اقتصادی دولت روحانی فرصت مناسبی در اختیار آمریکا قرار داده تا نارضایتی و خشم مردم را که به خاطر تحریم های آمریکا تحت فشار هستند برانگیزد.
آمریکا که سال های متمادی به دنبال آن بوده تا ایران را دوباره به کشوری وابسته و دست نشانده خود در منطقه تبدیل نماید، اکنون برای دستیابی به این هدف دو تاکتیک را در دستور کار قرار داده است؛
تاکیتک اول وارد کردن فشار بر ایران با هدف اجبار حکومت به تسلیم در مقابل خواسته های آمریکا و کنار گذاشتن طرح های ژئوپولیتیک خود در منطقه، است.
دومین تاکتیک نیز در صورت شکست طرح اول اجرا می شود و آن هم اعمال فشار سنگین بر مردم ایران و تحریک آن ها به شورش و براندازی نظام از داخل است.
در واقع از زمان انقلاب ایران و پایان حکومت محمد رضا شاه پهلوی که متحدی سازگار برای واشنگتن بود، آمریکا این سیاست تغییر رژیم را با درجه های مختلف پیگیری کرده و تا کنون موفق نبوده است؛ اما اینکه در آینده موفق شود یا خیر، وابسته به میزان حمایت مردم ایران از حکومت این کشور است.
حفظ این حمایت مردمی نیز به آن بستگی دارد که حکومت ایران هر چه زودتر اصلاحات اقتصادی موثری اجرا نموده و وضعیت معیشتی مردم را ارتقا دهد.
چرا که برای ایستادگی در برابر حملات بی امان امپریالیستی غرب همانگونه که به قدرت نظامی احتیاج است، حمایت مردمی نیز جایگاه ویژه ای دارد.
تجربه هشت ساله جنگ ایران و عراق مثالی روشن از این موضوع است که مردم ایران به علت نگاه مثبتی که به جمهوری اسلامی داشتند با تمام وجود از انقلاب حمایت کردند تا از اتحاد و تمامیت ارضی خود در مقابل تجاوز صدام حسین و حامیان قدرتمند او دفاع نمایند.
حاکمان ایران نباید این حمایت مردمی را همیشگی بدانند بلکه باید برای حفظ آن تلاش کنند. این حمایت ویژه و ایثار مالی و جانی مردمی شاید اکنون کم رنگ شده باشد اما ایمان مردم به حاکمان خود می تواند دوباره تقویت شود و برای این منظور باید جلوی سوء استفاده از منابع ملی و فساد اقتصادی گرفته شود و برای ارتقاء شرایط زندگی مردم تلاش گردد.
برخلاف ادعاهای آمریکا مبنی بر آن که تروریستی اعلام کردن سپاه پاسداران ایران موجب اخلال در فعالیت ها و تضعیف قدرت آن خواهد شد؛ این اقدام حتی موجب تقویت جایگاه و نفوذ سپاه خواهد شد چرا که آن ها به صورت منطقی، تلاش خود برای افزایش قابلیت ها و آمادگی مقابله با تهدیدهای آمریکا را افزایش خواهند داد.
چنین واکنشی دفاعی در مقابل اقدامات تجاوزکارانه و استعماری آمریکا نه تنها منطقی است بلکه موضوعی جهانی است؛ نه تنها سپاه پاسداران ایران بلکه هر نیروی نظامی و یا کشور دیگری که از سوی یک قدرت نظامی متجاوز مورد تهدید قرار گیرد تلاش خواهد کرد تا قابلیت های دفاعی خود را تحکیم کند.
در واقع به روشنی می توان گفت که آمریکا با جنگ گرایی و نظامی گری موجب تحریک دیگر کشورها شده و در نهایت نظامی گری را به امری جهانی تبدیل کرده است.
بسیاری از کشورهای دیگر نیز مانند ایران مجبور شده اند برای حفظ تمامیت ارضی خود در مقابل تجاوزات مداوم امپریالیستی منابع مالی گرانبهای خود را به هزینه های نظامی اختصاص دهند.
متاسفانه این چرخه شوم تجاوز استعماری مداوم، افزایش هزینه های دفاعی کشورهای هدف و در نهایت، گسترش جهانی نظامی گری، کاملا با منافع شوم نظامی-تجاری آمریکا سازگار بوده است؛ همچنانکه در راستای منافع سیستم های مالی و بانکی است که هزینه های نظامی و جنگی را پشتیبانی می کنند.
برای تامین چنین منافعی، راهی جز ایجاد دشمنی های جدید در جهان وجود ندارد؛ تا جنگ های دائم و ماجراجویی های نظامی ادامه یافته و سازمان دفاع آمریکا بتواند توجیهی مناسب برای بودجه روز افزون خود و گسترش هر چه بیشتر معاملات تسلیحاتی پنتاگون ارائه نماید.
با توجه به مسائل فوق بهتر می توان دریافت که سیاست نابسامان آمریکا در قبال ایران بر اساس چه استراتژی امپریالیستی شکل گرفته است؛ ماهیت این استراتژی، کنترل و مدیریت امور نظامی، اقتصادی و اجتماعی مردم و کشورهای جهان است.
مفهوم عملی این استراتژی آن است که آمریکا نمی تواند وجود هیچ ساختار مخالف با مدل سرمایه داری خود را در جهان تحمل کند.
این موضوع نه تنها شامل ساختارهای غیرسرمایه داری مانند شوروی سابق است بلکه هر گونه ساختار اقتصادی که حامی مردم فقیر و قشر کارگر می شود را در بر می گیرد و آمریکا با چنین ساختارهایی به مقابله می پردازد.
البته این موضوعی پنهانی نیست و آمریکایی ها به روشنی آن را بیان می کنند؛ هری ترومن از روسای جمهور آمریکا صراحتا به توصیف این سیاست آمریکا برای حفاظت از سیستم افسارگسیخته سرمایه داری در سطح جهانی پرداخته و در سخنرانی سال ۱۹۴۷ خود در دانشگاه بیلر ضمن بی مورد خواندن سیاست های اجتماعی اقتصادی در راستای منافع مردم می گوید: این سیستم های اقتصادی بسته و کنترل شده، دشمنِ رقابت آزاد [در سیستم سرمایه داری] است و در صورتی که ما اقدامی قاطع برای مقابله با این سیستم اقتصادی انجام ندهیم، آن ها سیستم اقتصادی جهانی در قرن آینده را در دست خواهند گرفت؛ برای مقابله با این خطر باید کاری کنیم که تمام جهان، سیستم اقتصادی آمریکا را به رسمیت بشناسد؛ سیستم رقابت آزاد تنها در حالتی می تواند در آمریکا دوام بیاورد که به یک سیستم جهانی تبدیل شود.
اینجاست که به خوبی روشن می شود چرا آمریکا مصمم به نابودسازی سیستم های سیاسی دارای مبنای اجتماعی-اقتصادی است و ساختار کشورهایی مانند کوبا و ونزوئلا است. سیاستمداران و حاکمان آمریکایی که حامی نظام سرمایه داری هستند، این سیستم های سیاسی انسان محور و حامی مردم را دشمن سیستم سودگرا و بهره محور خود می دانند.
اینجاست که روشن می شود چرا نظام استعماری آمریکا پس جنگ جهانی دوم تا کنون بسیاری از حکومت های کشورهای مختلف در جهان را سرنگون کرده است؛ برخی را توسط اقدام مستقیم نظامی؛ مانند سرنگونی دولت محمد مصدق، نخست وزیر ایران در سال ۱۹۵۳ میلادی که به صورت دموکراتیک و از طرف مردم انتخاب شده بود، دولت خاکوبو آربنز، رئیس جمهور انتخاب مردم گواتمالا در سال ۱۹۵۳، دولت جوآ گولارت، رئیس جمهور منتخب مردم برزیل در سال ۱۹۶۴، دولت مردمی سالوادور آلنده در شیلی در سال ۱۹۷۳ و بسیاری موارد دیگر.
برخی دیگر از دولت ها نیز با عملیات های مخفی و یا انتخابات تقلبی سرنگون شده ا ند؛ مانند انقلاب های رنگین در سال های اخیر از جمله؛ انقلاب نارجنجی اوکراین، انقلاب گل لاله در قرقیزستان، انقلاب مخملی در چکسلواکی و …
این موضوع همچنین به روشنی مشخص می نماید که علت رشد غول آسا و بی سابقه ماشین نظامی آمریکا چیست؛ آن هم تا حدی که آمریکا نزدیک به ۹۰۰ پایگاه نظامی در سراسر جهان دارد! مجتمع نظامی-صنعتی بدنامی که دائما در حال توسعه است.
به راحتی می توان دریافت که جنگ های سرد و گرم آمریکا در جهان و ماجراجویی های نظامی واشنگتن در واقع پاداش های اقتصادی برای ذی نفعان نظامی گری و همچنین بانک های بزرگی است که پشتیبانی مالی جنگ ها و تجاوزها را بر عهده دارند. اشخاص و نهادهایی که از جنگ افروزی سود می برند برای دستیابی به منافع شوم خود به دشمن تراشی و یا دشمن سازی می پردازند تا جنگ های جدید را رقم زده و ماجراجویی های نظامی را توجیه نمایند.
تا زمانی که اتحاد جماهیر شوری وجود داشت، «تهدید کمونیسم» توجیه خوبی برای افزایش روز افزون بودجه نظامی بود. پس از آن نیز کسانی که از جنگ افروزی بهره می بردند برای آنکه میزان گسترده ای از منابع ملی آمریکا به بودجه نظامی اختصاص یابد و منابع مالی کشورهای دیگر نیز جذب شده و مجبور به خرید تسلیحات آمریکایی شوند، دائما تهدیدهای جدید برای منافع آمریکا و یا متحدان آن کشف[!] می کردند.
تعجبی ندارد که با از بین رفتن شوروی سابق که آمریکایی ها آن را “تهدید کمونیسم” می خواندند، آن ها شروع به ساختن “لولوهای” دیگر کردند تا سیاست های جنگ گرایانه خود را ادامه دهند.
مواردی که یا خودشان آن را تولید می کردند، یا به ایجاد آن کمک می کردند و یا صرفا آن را تهدیدی برای جهان قلمداد می کردند؛ تروریسم جهانی، بنیادگرایی اسلامی، القاعده، طالبان، داعش و بسیاری موارد دیگر. اقدامات تحریک آمیز و سیاست های بی ثبات کننده آمریکا علیه ایران بویژه جنگ وحشیانه اقتصادی علیه این کشور با این پیش زمینه، بهتر قابل درک است.
همانطور که «دوایت آیزنهاور»، از روسای جمهور آمریکا در زمان خود و پیش از رخ دادن تمام این اتفاقات هشدار داده بود؛ ایجاد یک مجمتع نظامی-صنعتی عظیم می تواند نه تنها به خاطر نیاز امنیت ملی کشور باشد، بلکه توسط شبکه ای از تولید کنندگان تسلیحات، لابی های حامی آن ها و مقامات کشوری صورت پذیرد.
به هر حال هزینه های نظامی در نهایت موجب کاهش دیگر هزینه های کشوری از جمله هزینه های اجتماعی می شود؛ همانطور که آیزنهاور در این رابطه می گوید: هر تفنگی که ساخته می شود، هر کشتی جنگی که به آب انداخته می شود و هر راکتی که شلیک می شود، به معنای سرقت از سفره افراد گرسنه است؛ آن هایی که غذای کافی برای گذران زندگی ندارند و لباس کافی برای پوشش خود در مقابل سرما ندارند.
در نتیجه برای آمریکا پیروزی و یا شکست در ماجراجویی های نظامی در نقاط مختلف جهان مسئله ای ثانوی است؛ مطلب مهم تر آن است که جنگ ها به صورت دائم ادامه داشته باشند و تهدید جنگ هرگز خاموش نشود تا سودی که از جنگ حاصل می شود همیشه ادامه داشته باشد.
از نقطه نظر کسانی که از ادامه یافتن جنگ های مختلف بهره برداری می کنند، دیگر پیروزی در میدان جنگ یک نگاه سنتی است بلکه تنها ادامه یافتن و دائمی شدن جنگ ها و تنش های بین المللی است که برای آن ها پیروزی تلقی می شود.
با این نگاه می توان دریافت که به عنوان نمونه، عملیات های نظامی آمریکا در سوریه شاید به هدف اعلام شده از سوی واشنگتن یعنی سرنگونی رژیم بشار اسد نیانجامید و یا عملیات های آمریکا در افغانستان ممکن است موجب ریشه کن شدن طالبان نشده باشد اما از نقطه نظر کسانی که از ادامه جنگ ها بهره مند می شوند چنین عملیات هایی به هیچ وجه شکست به حساب نمی آید.
صرف ادامه یافتن جنگ ها و آشفتگی ژئوپولیتیک در این کشورها و دیگر نقاط جهان، بهره بردای اقتصادی را برای آن ها به ارمغان می آورد و از دیدگاه آن ها موفقیت محسوب می شود؛ به همین علت آن ها جنگ را به صلح ترجیج می دهند؛ البته این شامل تمامی کارمندان رده پایین و یا کارشناسان جزء نمی شود بلکه مربوط به منافع شوم اشخاص و گروه هایی که مستقیما از جنگ بهره برداری می کنند.»»