به گراذش «رهوا».شهید صیاد شیرازی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی در ایام دفاع مقدس که در بیست و یکم فروردین ماه سال ۷۸ به دست منافقان به شهادت رسید، در خاطراتش به روزهایی اشاره می کند که از لحاظ روحی بسیار آسیب دیده و نیاز داشته که در جلسه ای خدمت امام برسد. او از این دیدار اینگونه روایت کرده است:
بین عملیات محّرم(۱) و والفجر مقدماتی(۲) بود. برای فرار از تنگنای روحی شدیدی که من در آن قرار گرفته بودم به قرآن رجوع کردم. خداوند توفیق داد که قرآن متناسب با حالی که داشتم، مرا هدایت فرماید. توانستم اینطور نتیجه بگیرم که حتماً بایستی به محضر حضرت امام (ره) برسم و مطالبی را که دارم خدمتشان تقدیم بکنم تا از این طریق از آن تنگنای روحی و روانی که عمدتاً هم برای خودم ایجاد شده بود، نجات پیدا کنم.
روز پنج شنبه بود. پیش خودم گفتم قبل از اینکه خدمت امام برسم، خوب است اول به محضر حضرت آیت اللّه خامنه ای و جناب آقای هاشمی رفسنجانی بروم. تلفنی تماس گرفتم، ایشان فرمودند که: اشکالی ندارد، بعدازظهر جلسه اضطراری و فوری می گذاریم. ساعت چهار و نیم بعدازظهر بود. بر حسب آن برنامه، هواپیمایی خواستم که به دزفول آمد. از دزفول به سمت تهران حرکت کردم تا برای جلسه مقرر آماده شوم. بلافاصله با بیت حضرت امام تماس گرفتم و موفق به صحبت با حاج احمد آقا شدم. از ایشان تقاضا کردم که چون در وضعیت خاص قرار دارم، برای فردا یک وقتی از امام برای من بگیرید. ایشان با تعجب پرسیدند که: شما مگر نمی دانید فردا جمعه است؟ جمعه که ما برنامه نداریم. گفتم: اتفاقاً می دانم جمعه است ولی من در وضعیتی هستم که برایم جمعه و شنبه ندارد. بنابراین فقط خواهش می کنم شما این را خدمت حضرت امام برسانید و بفرمایید که فلانی گفت که وضع آشفته ای دارم حتماً باید خدمت شما برسم و ببینید چه می فرمایند. گفت: بسیار خوب من این امانت را می رسانم ولی به هر صورت انتظار پاسخ مثبت نداشته باشید.
ما با هواپیما به طرف تهران می رفتیم. این حالت اینقدر مرا پیچانده بود که ناگهان به خلبان گفتم که می توانی به جای تهران، مستقیم بروی مشهد تا زیارتی بکنیم. خلبان گفت: من می توانم ولی باید با تهران هماهنگی داشته باشم. بالاخره موفق شد که این کار را بکند و هواپیما که «فالکن» بود، مستقیم به طرف مشهد رفت. خوب من حالا این نگرانی را داشتم که قرار ملاقات بعدازظهر با حضرت آیت اللّه خامنه ای را چه کنم؟ در قلبم اطمینان داشتم که ایشان با آن صفایی که دارند، مطمئناً وضع مرا درک خواهند کرد و این جلسه را به تعویق می اندازند. رسیدیم به مرقد مطهر حضرت رضا(ع) جای همه خالی، زیارتی کردم و رفتم به دفتر آقای طبسی و با ایشان ملاقات کردم.
از همانجا تماس تلفنی با دفتر ریاست جمهوری برقرار کرده و با حضرت آیت اللّه خامنه ای صحبت کردم. گفتم آقا من از حرم حضرت رضا(ع) با شما صحبت می کنم، اوضاع من طوری نیست که امروز بتوانم خدمتتان برسم، در نتیجه برای اینکه حالم قدری آماده تر شود، آمدم مستقیم مشهد و اگر اجازه می فرمایید این جلسه عقب بیفتد و فردا که جمعه است، انجام شود. فرمودند: اشکالی ندارد، فردا می اندازیم، فردا جمعه بعد از ظهر ساعت چهار و نیم بیایید دفتر من. با آقای هاشمی هم من هماهنگ می کنم. در هر حال ایشان بزرگواری فرمودند و وضعیت روحی مرا کاملاً ملاحظه کردند.
آن شب در مشهد، شب بسیار خوبی داشتم. خوبی آن هم به صفای حرم بود و جای خاصی که خود آقای طبسی برایم پیش بینی کرده بود. تصورم این است که حداکثر بهره را بردم و بعد از نماز صبح مهیا شدم که به تهران بیایم. پیامی هم از دفتر حضرت امام (ره) رسید که مطلب خدمت امام گزارش شد، امام فرمودند: «اشکالی ندارد، بیاید».
خلاصه موافقت دیدار با ایشان هم حاصل شد. چون بعد از نماز نخوابیده بودم، تقریباً نیم ساعتی خوابیدم. بعد صبحانه صرف شد و بلافاصله به خلبان گفتم، حرکت کن. حرکت کردیم به سمت تهران و حدود ساعت نُه به دفترم رسیدم. خود را مرتب کرده و آماده شدم که خدمت امام برسم. ساعت حدوداً بین ده ـ ده و نیم بود که به بیت حضرت امام (ره) رسیدم. آنجا هیچ کس نبود. فقط یک پیرمرد (حاج عیسی) آنجا بود. ایشان خیلی چهره محبوبی است. من خیلی از ایشان خاطره های خوبی دارم. تا رسیدم گفتم: امام چیزی برای ملاقات من نفرمودند؟ گفت: چرا، امام طبق معمول روزمره که ساعت هشت و نیم شروع دیدارها بود، زنگ زدند. من رفتم خدمتشان. گفتند: فلان کس قرار بود بیاید، چرا نیامده است؟ گفتم: من اطلاع نداشتم. به هر صورت گفتم الان بروید خدمت امام بگویید که من سعی کردم ولی ساعت ملاقات مشخص نشده بود و گرنه نصف شب حرکت می کردم. شاید توقف ما در آنجا بیشتر از بیست دقیقه طول نکشید گفته شد که حضرت امام فرمودند: بیایید. با همان حالت شکستگی که داشتم و خیلی نگران هم بودم، رفتم خدمت حضرت امام (س). ولی یک حال خوبی هم از بابت زیارت حضرت رضا (ع) داشتم به خاطر اینکه شب را در حرم بودم و همین مرا آماده کرده بود که در مقابل حضرت امام حرفم را درست بزنم.
خدمت امام یک گزارش ده ـ پانزده دقیقه ای ارائه دادم. شاید طولانی ترین ملاقات من با حضرت امام همین جلسه بود. هیچ چیز یادم نیست که در آنجا چه گفتم و از امام چه شنیدم. فقط می دانم حالم اصلاً خوب نبود که رفتم خدمتشان. ولی دقایق آخر حضورم در خدمت حضرت امام مثل اینکه بال درآورده باشم، اینطور بودم. می خواستم پرواز بکنم. در حالی که بسیار مشتاق دیدارشان بودم، ولی دلم می خواست که زودتر به محل کارم برگردم. چون دیگر فهمیده بودم چه باید بکنم. راهکار به دستم آمده بود. حالم کاملاً متحول شده بود و احساس سبکبالی می کردم، احساس شناخت وظیفه می کردم و دلم می خواست زودتر خودم را به جبهه برسانم و کارم را انجام بدهم. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. از محضر حضرت امام خداحافظی کردم و آمدم بعدازظهر به آن جلسه ریاست جمهوری.
آثار نشاطی که خداوند از طریق زیارت بندۀ لایقش، حضرت امام نصیبم کرده بود، بسیار واضح و آشکار بود، به طوری که من در جلسه نمی دانم چه بحثهایی کردم که بعد از پایان جلسه حضرت آیت اللّه خامنه ای رو کردند به آقای هاشمی و فرمودند: آقای صیاد در این جلسه خیلی حال خوبی داشت! بعد من اشاره کردم به اینکه احتمالاً این حال، مربوط به نشاطی است که حرم حضرت رضا(ع) به ما داد و آن سخنانی که فرمانده معظم کل قوا و رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی در ملاقات صبح همان روز فرمودند و من امروز سبکبالم. حالم خیلی خوب است، بحمداللّه سریع هم برمی گردم به جبهه و دیگر هیچ کاری در تهران ندارم.
خوب بالاخره برگشتیم و کارمان را ادامه دادیم. به هر صورت این حالات را که می گویم برای شما توجه داشته باشید، خدای متعال الطاف بسیار عظیمش را به این انقلاب و این مردم واقعاً پاک و نجیب کشور ما و جمهوری اسلامی ایران نصیب فرموده است.
برشی از کتاب امام و دفاع مقدس؛ چاپ ششم (۱۳۹۴)؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج؛ ص ۷۶-۷۹.
۱. عملیات محرم در دهم آبان ماه ۱۳۶۱مصادف با ماه محرم و حدودا چهار ماه پس از رمضان با رمز مقدس یا زینب در منطقه عملیاتی شرهانی و ارتفاعات حمرین طراحی و به اجرا گذاشته شد.
۲. عملیات والفجر مقدماتی عملیات تهاجمی گسترده نیروهای مسلح ایران در جنگ ایران و عراق بود، که به مدت ۳ روز در بهمنماه ۱۳۶۱ به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مشارکت ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه عماره عراق انجام شد. در این عملیات رزمندگان برای نفوذ از یورش موج انسانی در مقابل نیروهای ارتش عراق استفاده کردند، که پشتیبانی ضعیف هوایی، تلفات زیادی به نیروهای ایرانی وارد کرد و در نهایت این عملیات با شکست رزمندگان در ۲۱ بهمن ۱۳۶۱ به پایان رسید.