سودابه رنجبر:
مجله خبری«رهوا».قبل از پیروزی انقلاب، وقتی حکومت نظامی اهالی شهر را عاصی کرده بود، جوانهای ضد رژیم پهلوی سلاحهای خود را در منزل یکی از مبارزان زن انقلابی پنهان میکردند؛ این زن در خفقان حکومت پهلوی یکی از پرخطرترین اقدامات انقلابی مثل نگهداری از اسلحه و نوشتن مقالات تیز علیه پهلوی را انجام میداد. حالا فکرش را بکنید که انقلاب پیروز شده و امام فرمان تشکیل بسیج را داده بود. خانه زن مبارز پرشده بود از انواع سلاحهای کلت، نارنجک و هر آنچه میشد با کمک آنها بسیجیان داوطلب را آماده رزم کرد؛ البته این تنها بخشی از فعالیت «نرجس عطار نژاد» بود.
خانهاش و پایگاه بسیج
«نرجس عطارنژاد» ملقب به خانم کاشانی از همان روز اول که فرمان تشکیل بسیج را از امام (ره) شنید بهعنوان فرمانده بسیج خواهران در شهرری به میدان آمد. حتی وقتی هنوز پایگاهی برای بسیج مشخص نشده بود، او خانهاش را در اختیار بسیجیهای داوطلب قرارداد تا کلاسهای آموزش نظامی، رزمی و عقیدتی در خانه او برگزار شود.
خانم کاشانی را در همان خانه و در طبقه دوم ملاقات میکنیم؛ جایی که مدتها محل تمرین نظامی و رزمی خواهران بسیجی بوده و حالا با عکسهای پسر شهیدش «منصور کاشانی» مزین شده است. به هر جای اتاق که نگاه میکنی خاطرات منصور زنده میشود. این اتاق سالها شاهد توان بیاندازه این مادر بوده است؛ گواه آن، عکسهایی است که بر طاقچه نشستهاند. در عکسی او وارد قبر شهیدش شده و برای آخرین بار در گوش پسرش نجوای مادرانه میکند.
همه خانواده یک بسیجی
حالا که بیش از نیمقرن از مبارزه سیاسی او گذشته بازهم محکم و استوار در خانهاش به منبر مینشیند. مستمعان او جمعی از خانمهای حوزوی و بسیجیان دورههای قبل هستند که حالا عروسها و دخترهایشان را پای صحبت رفیق دیرین و معلم دین و زندگیشان آوردهاند. بااینکه بیش از ۷۰ سال از زندگیاش میگذرد همچنان کلاسهایش را با اشتیاق و پرجاذبه اداره میکند.
وقتی در جمع مستمعانش از او میپرسم، چطور با خانواده و داشتن ۴ فرزند قد و نیم قد توانستی در صف زنان مبارز باقی بمانی؟ فقط یک جمله میگوید: «همه خانواده ما بسیجی بودند.» و ادامه میدهد: «ما همه در یک صف حرکت میکردیم، به همین دلیل همیشه کنار هم بودیم. همسرم بهترین مشوقم بود. حتی پسرهایم نیز در خانهداری به من کمک میکردند. بچهتر که بودند مرتب به مسجد میرفتند. نوجوان که شدند بیشتر وقتشان را در جبهه بودند. حتی زمانی پیش آمد که همزمان همه باهم در یک جبهه در کرمانشاه بودیم.»
انگار مستمعان جلسه خانم کاشانی بیشتر از یک خبرنگار مجذوب گوش دادن و یادداشتبرداری از خاطرات او هستند. جوانهای حاضر در خانه او همه گفتههای خانم کاشانی را درس زندگی میدانند.
رزمایش زنان در کوههای بیبی شهربانو
کاشانی بهروزهای اول انقلاب برمیگردد و میگوید: «آقای جانبزرگی فرمانده بسیج شهرری بود. من و چند نفر از خواهران به او کمک میکردیم که بسیج خواهران را راهاندازی کنیم. بهقدری داوطلب زیاد بود که حتی نیروهای آموزشی فرصت تدریس نداشتند. به کمک آقای جانبزرگی تلاش کردیم از نیروهایی که قبلاً آموزشدیدهاند کمک بگیریم تا همه را جذب کنیم. یادش به خیر، سر سال نشده آموزشهای رزمی را برای خواهران در کوههای بیبی شهربانو شروع کردیم؛ بهقدری نیروهای بسیجی زبده و آبدیده شده بودند که گردان رزمی «فاطمه الزهرا (س)» مختص به خواهران تشکیل شد. فرماندهی این گردان را بر عهده گرفتم. در بین این بسیجیان آموزشدیده زنان تیرانداز حرفهای آماده رزم بودند.
فرمانده گردان رزمی
خانم کاشانی از قدرت و استقامت زنان بسیجی یاد میکند که چنان باایمان و قدرت قدم برمیداشتند که خانواده را نیز با خود همراه میکردند و ادامه میدهد: «وقتی گردان فاطمه الزهرا (س) قدرت گرفت تصمیم گرفتیم با کمک خواهران داوطلب برای کمک به خانوادههای روستایی در گیلان غرب عازم جبهه شویم. با مأموریت برقراری دوستی شیعه و سنی وارد روستاها شدیم. چنان خفقانی در روستاها دیده میشد که حتی هیچکدام از زنهای روستا حاضر نبودند جواب سلام ما را بدهند. بهقدری منافقها در بین آنها نفوذ کرده بودند که وحشت میکردند با اشخاص ناشناس صحبت کنند. یکشب خانمی دستوپاشکسته که فارسی حرف میزد، خودش را به ما رساند و با ترسولرز گفت: «منافقین ما را تهدید کردهاند که با شما صحبت نکنیم و الّا جان و مالمان به خطر میافتد.» هرچند نتوانستیم با آنها دوست شویم؛ اما توانستیم چرخخیاطی و پارچه در اختیارشان قرار دهیم تا بتوانند کار کنند و خودکفا شوند بیشتر مردهای آنها در بحبوحه انقلاب به دست منافقان کشتهشده بودند.»
مادر باشی و مبارز
«عطاری» خواهر خانم کاشانی که در جمع نشسته است میگوید: «مبارزه سیاسی خواهرم به سالها پیش برمیگردد، به سالهای قبل از پیروزی انقلاب. او از سال ۱۳۴۲ بهصورت رسمی مبارزه خود را با حکومت پهلوی آغاز کرد؛ اما به لطف تیزهوشی خودش و حمایتهای همسرش «آقای کاشانی» هیچوقت شناسایی نشد. حتی یکبار که ساواک منزل آنها را شناسایی کرد، وقتی به خانه آنها وارد شدند، با دیدن زنی که سه فرزند قد و نیم قد دارد، فکرش را هم نکردند که ممکن است زن این خانه توانسته باشد، مبارزه تبلیغاتی را علیه رژیم پهلوی در شهرری راه انداخته باشد. بنابراین حاج محمود کاشانی را دستگیر کردند و همه خانواده چندهفتهای از او بیخبر ماندند.»
امانتدار اسلحه
عطاری میگوید: «خواهر ما از همان ابتدا شجاعتش را نشان داد؛ چه آن موقع که هنوز انقلاب نشده بود و اسلحه مبارزان علیه رژیم پهلوی را در خانه نگهداری میکرد، چه وقتیکه بسیجیهای محله اسلحهشان را در خانه او امانت میگذاشتند تا نفر بعدی بیاید و اسلحه را از خانه آنها بگیرد. هرچند ما از کارهای دیگر خواهرمان باخبر نبودیم. برای اینکه ما به اضطراب نیافتیم همه فعالیتهایش را برای ما تعریف نمیکرد. او در محضر بزرگانی مثل آیتالله گلپایگانی، آیتالله امامی کاشانی، آیتالله حقشناس، آیتالله مهدوی کنی و آیتالله خوشوقت تحصیل علم کرده است و در تمام این مدت به شاگردانش دروس حوزوی را آموزش میدهد.»
راز سر به مهر
حرفها که به اینجا میرسد، خانم کاشانی از راز سربهمهری که تابهحال در جمع آن را بازگو نکرده میگوید: «تازه نماز جمعه در شهرها جان گرفته بود و قرار بود که نماز جمعه در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) نیز برگزار شود و یکی از وظایف ما بهعنوان بسیج شهرری برپایی هر چهبهتر نماز جمعه بود. یک دوره شایع شد که منافقان در جمع نمازگزاران حاضر میشوند و ممکن است اقدام به انفجار کنند. ما هم با عنوان بسیجی در ورودی حرم حضرت عبدالعظیم (ع) حاضرشدیم و کیفها را بازدید میکردیم. از قضا یکی از خانمهای بسیجی داشت کیف خانمی را بازدید میکرد که نوزادی را در آغوش داشت. همکارم متوجه رفتار مشکوک زن شد. سرش را به من نزدیک کرد و گفت: «وقتی داشتم کیفش را بازدید میکردم نوزادش را از او گرفتم، نوزاد سنگینتر از حد نرمال است.»
به زن نوزاد در بغل، برای بازرسی ایست دوباره دادیم، و زن حسابی کولیبازی درآورد. همین رفتارش بیشتر کنجکاوی ما را برانگیخت. بعد از اینکه بهزور متوسل شدم و قنداق نوزاد را باز کردم، چندین نارنجک در قنداق جاسازیشده بود. خدا رو شکر آن روز همه چیز به خیر گذشت. نیروهای بسیجی خواهران در ورودی بارگاه حضرت عبدالعظیم (ع) بارها شاهد این اتفاقها بودند و اینیکی از مواردی بود که هیچگاه از یادم نمیرود.»
بسیجی هایی که درو میکردند
کاشانی میگوید: «فعالیتهای داوطلبانه بسیجان با توجه به نیاز جامعه ابعاد متفاوتی داشت؛ مثلاً آن روزها که قصه اربابرعیتی به پایان رسیده بود و کشاورزان روی زمینهای کشاورزی خودشان کار میکردند. چند سالی با نبود کارگر محصولات کشاورزی روی زمینمی ماند. در یک اقدام خودجوش زنان و مردان بسیجی حاضر میشدند به کمک کشاورزان بروند و به برداشت محصول آنها کمک کنند، بدون اینکه چشمداشتی به محصول آنها داشته باشند. نیروهای بسیجی همیشه داوطلب و از جانگذشته وارد میدان میشدند.»
کاشانی همچنان یک بسیجی فعال است وعلاوه بر برگزاری کلاسهای درس زندگی و حوزوی، در بین خیران نیز حضور دارد و بانی خیر برای باز کردن گره از زندگی افراد میشود هر چند خودش به این وجه از زندگیاش هیچ اشارهای نمیکند.
انتهای پیام/
https://rahva.ir/?p=15206